کد خبر : 1102
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲ - ۱۱:۵۹

بازخوانی یک پرونده؛؛

شهید متوسلیان به روایت همرزمان / شهید سلیمانی در مورد احمد متوسلیان چه گفت؟

شهید متوسلیان به روایت همرزمان / شهید سلیمانی در مورد احمد متوسلیان چه گفت؟
با اینکه 41 سال از ربوده شدن حاج احمد متوسلیان و سه همراهش در لبنان می‌گذرد، اما همچنان سرنوشت وی و همراهانش یکی از موضوعات معماگونه محسوب می‌شود. همه خاطرات، ناگفته‌ها، پرونده اسارت و آنچه تاکنون در مورد شهید متوسلیان از دوران زندگی، مسئولیت‌ها و مسئله ربوده شدن وی از زبان افراد مختلف نقل شده است.؛

به گزارش شبکه خبری سیندخت، متوسلیان فرمانده نیروهای اعزامی ایران به لبنان و سوریه بود که در تیر سال ۶۱ توسط نیروهای نزدیک به اسرائیل ربوده شد و پس از گذشت ۴۱ سال هنوز اطلاع دقیقی از سرنوشت وی اعلام نشده است.

نام «احمد متوسلیان» در سال‌های گذشته بارها به‌مناسبت‌های مختلف برجسته و این سؤال در اذهان عمومی تکرار شده است که سرنوشت این فرمانده دوران دفاع مقدس و سه نفر همراه دیگرش (سید محسن موسوی، تقی رستگار مقدم و کاظم اخوان) که در لبنان توسط فالانژهای نزدیک به رژیم صهیونیستی ربوده شدند، چه شد؟

با اینکه 41 سال از ربوده شدن حاج احمد متوسلیان و سه همراهش در لبنان می‌گذرد، اما همچنان سرنوشت وی و همراهانش یکی از موضوعات معماگونه محسوب می‌شود. همه خاطرات، ناگفته‌ها، پرونده اسارت و آنچه تاکنون در مورد شهید متوسلیان از دوران زندگی، مسئولیت‌ها و مسئله ربوده شدن وی از زبان افراد مختلف نقل شده و در قالب چند کتاب به چاپ رسیده است.

به مناسبت سالروز ربوده شدن این فرمانده شهید مروری کوتاه بر این کتاب ها داریم که روایتی از تولد وی در تهران تا ربایش و شهادتش در لبنان است.

«مرد»

«مرد»؛ داستان شرح زندگی سردار جاویدالاثر سپاه اسلام، حاج ‏احمد متوسلیان است. حاج احمد متوسلیان از ابتدای پیروزی‏ انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران به آن پیوست و وارد درگیری‌‏های ‏شدید در ترکمن‌صحرا شد، سپس به کردستان رفت و همراه با نیرو‌های ارتش و شهید چمران به پاکسازی و آزادسازی شهر‌های کردستان پرداخت. آنگاه به جنوب رفت و در چند عملیات بزرگ، فرماندهی را به عهده گرفت. همزمان با حمله اسرائیل به لبنان، به ‏آنجا رفت و سرانجام در یک مأموریت مهم همراه با سه دیپلمات ‏ایرانی دیگر به اسارت نیرو‌های اسرائیلی درآمد و به شهادت رسیدند.

«احمد متوسلیان هستم»

«احمد متوسلیان هستم» شامل مصاحبه‌ها و سخنرانی‌‎های حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) است که در قالب یک کتاب جمع‌آوری شده است. این کتاب با دفاعیات وی در دادگاه سال ۱۳۵۷ پس از دستگیری در لرستان آغاز می‌شود و با سخنرانی سال ۱۳۵۹ مسجد جامع شهر پاوه که بخشی از آن در فیلم «ایستاده در غبار» مورد استفاده قرار گرفته بود، ادامه پیدا می‌کند. در بخش انتهایی هم شامل چند مصاحبه حاج احمد با دفتر سیاسی سپاه پس از عملیات‌های فتح‌المبین و بیت‌المقدس و مصاحبه‌ای در کردستان است. کتاب «احمد متوسلیان هستم» به کوشش محمدجواد شادانلو از سوی انتشارات نارگل به چاپ رسیده است.

«فرمانده جدید»

«فرمانده جدید» نهمین کتاب از مجموعه «قصه فرماندهان» است که حسین نیری بر اساس زندگی احمد متوسلیان به نگارش درآورده و سوره مهر آن را منتشر کرده است. این کتاب، کودکی، نوجوانی و دوره دانش‌آموزی حاج احمد متوسلیان را در همان فصل نخست که آمیزه‌ای از قصه و زندگینامه است، آورده و بلافاصله سروقت فرماندهی او رفته است. نویسنده تأکید دارد که حاج احمد متوسلیان، ذاتاً یک محور و رهبر برای جامعه پیرامون خودش است. برای همین است که از ۱۳ فصل داستانی کتاب، عناوین چهار فصل از آن با عنوان «فرمانده» شروع می‌شود؛ «فرمانده بسیجی‌ها»، «فرمانده جدید»، «فرمانده من حاج احمد است» و «فرمانده درمانده». داستان‌ها سراسر از فروتنی، بزرگواری و تیزچنگی حاج احمد می‌گویند. حضور او در جبهه‌های نبرد آنقدر قصه دارد که این کتاب دیگر ظرفیت پرداختن به ماجرای لبنان و گروگانگیری او توسط رژیم اشغالگر قدس را ندارد، هر چند در نخستین فصل کتاب به این موضوع اشاره شده است.

«در هاله‌ای از غبار»

«در هاله‌ای از غبار» به قلم گلعلی بابایی برای اولین‌بار در سال ۹۱ به مناسبت سی‌اُمین سالگرد مفقود شدن احمد متوسلیان توسط نشر صاعقه، وابسته به سازمان حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس سپاه منتشر شد. این کتاب از نظر ساختار، زندگی احمد متوسلیان را از ابتدا تا زمان اسارت و مفقود شدنش با گزارش ژورنالیستی و مستندوار روایت می‌کند. در نگارش این اثر تلاش شده است با راویانی صحبت شود که تا آن زمان کمتر از حاج احمد متوسلیان سخن گفته‌اند، مانند منصور کوچک‌محسنی، سیف‌الله منتظری و محسن رفیق‌دوست و برخی از اعضای خانواده وی که خاطرات جدیدی را بیان کردند. برای جذابیت بخشیدن به اثر ۴۷ صفحه مصور گنجانده شده که شامل ۸۰ عکس با شرح تصاویر است. مخاطب با دیدن تصاویر و خواندن این شرح به ماجرا‌های کتاب پی خواهد برد.

«می‌خواهم با تو باشم»

کتاب «می‌خواهم با تو باشم» اثر علی اکبری‌مزدآبادی در واقع سرگذشتنامه‌ای از زندگی حاج‌احمد متوسلیان است که در ۱۱۹ صفحه از سوی انتشارات یازهرا (س) منتشر شده است. در فهرست کتاب، سالشمار زندگی حاج‌احمد متوسلیان را می‌بینیم که از سال ۱۳۳۲، تولد در تهران تا سال ۱۳۶۱ و ربوده شدن توسط عوامل رژیم صهیونیستی در راه عزیمت به بیروت در تیرماه را دسته‌بندی کرده است. در بخشی از کتاب بیانات مقام معظم رهبری درباره این فرمانده برجسته آورده شده است. در ادامه، خاطرات ده‌ها تن از همرزمان وی آورده شده است که خواندن هر کدام، یکی از زوایای اخلاقی برجسته وی را نشان می‌دهد.

«همپای صاعقه»
کتاب «همپای صاعقه» کارنامه‌ای تاریخی و مستند از شکل‌گیری لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) از سوی انتشارات سوره مهر در ۹۰۹ صفحه منتشر شده است؛ روایتی از یک مقطع زمانی شش‌ماهه از جنگ تحمیلی؛ از ابتدای دی ماه ۱۳۶۰ تا اواخر تیر ماه گرم سال ۱۳۶۱. موضوع اصلی اثر، شرح مستند مراحل آغازین تأسیس تیپ نظامی محمد رسول الله (ص) است و نقش این تیپ را در دو عملیات بزرگ فتح‌المبین، بیت‌المقدس و لبنان بیان می‌کند. حسین بهزاد و گلعلی بابایی در یک تلاش مشترک چهار ساله نخستین کتاب از مجموعه پژوهشی- تاریخی خود، با عنوان اصلی «حماسه ۲۷» را به بازشناسی دوران فرماندهی زنده‌یاد حاج احمد متوسلیان اختصاص داده‌اند. فارغ از وجود مصاحبه و ثبت خاطرات کمتر شنیده شده رزمندگان، مکالمات رودرروی فرماندهان و متن مکالمه شهید همت با حاج احمد متوسلیان، متن مذاکرات و تماس‌های مخابراتی و بی‌سیمی، کتاب را جذاب و خواندنی کرده است.
شیوه روایی و داستانی کتاب و قرار گرفتن اسناد در دل حوادث، مخاطب را مشتاقانه به صفحات بعد راهنمایی می‌کند. «همپای صاعقه» در ۱۴ فصل تدوین شده و علاوه بر این، عکس‌هایی دیدنی از عملیات‌های مختلف در انتهای کتاب منتشر شده است.

«سی و هفت سال»
کتاب «سی و هفت سال» با زیرعنوان «نگاهی واقع‌بینانه به طولانی‌ترین گروگانگیری قرن اخیر»، اثر حمید داودآبادی در ۱۰۴ صفحه از سوی انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. نویسنده در ابتدای کتاب به ضدونقیض بودن اخبار و اطلاعاتی که تا امروز درباره چهار دیپلمات ربوده‌شده ایرانی در لبنان منتشر شده است، اشاره کرده و گفته در کتابش تلاش کرده با نگاه به ادعاها، نقبی به حقیقت بزند. کتاب «سی و هفت سال» محصول گردآوری و تألیف است، به این معنا که داودآبادی مطالب گذشته خود را گردآوری کرده و مطالب جدیدی را هم به آن‌ها افزوده است.

«راز احمد»
کتاب «راز احمد» با زیر عنوان «سفر بی‌بازگشت احمد متوسلیان»، دیگر اثر حمید داودآبادی درباره این فرمانده دفاع مقدس است که از سوی نشر یازهرا (س) در ۴۵۷ صفحه منتشر شده است. «راز احمد» یکی از آخرین و تازه‌ترین آثاری است که درباره حاج احمد متوسلیان منتشر شده است. یکی از نکات برجسته این کتاب روایتی جذاب از گفته‌های شهید سپهبد قاسم سلیمانی در مورد احمد متوسلیان و سرنوشت او و همراهانش پس از ربوده شدن در لبنان است که در آن به تحویل گرفتن پیکر این شهدا از نیرو‌های موسوم به فالانژیست‌ها در جریان یک تبادل اشاره می‌کند. روز گذشته حمید داودآبادی، پژوهشگر تاریخ دفاع مقدس در صفحه اینستاگرام خود بخش‌های سانسور شده کتاب «راز احمد» مربوط به دیدارش با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در ۲۴ اسفند ۹۷ را که روز ۱۵تیر سال گذشته نیز در برنامه زنده «یه روز تازه» شبکه‌۵ سیما آن‌ها را بازگو کرده بود، منتشر کرد.

«عروج از شاخه زیتون»

«عروج از شاخه زیتون» به روایت‌های از زندگی حاج احمد متوسلیان کودکی تا اسارت می‌پردازد که در آن عکس‌هایی از دوران‌های مختلف زندگی این شهید بزرگوار به چشم می‌خورد.

این مجموعه روایت‌ها حاصل مصاحبه‌های مفصل با افراد مختلفی است که هر یک در مقطعی از زندگی حاج احمد متوسلیان، از تولد تا اسارات، همراه و همنشین و همرزم او بوده و هر کدام از منظر خود به بیان خاطرات و تصویر ذهنی‌شان از زندگی و زمانه حاج احمد پرداخته‌اند.

این روایت‌ها از زندگی دوران کودکی و نوجوانی او در محله بازار و تهران تا دوران جوانی و دانشجویی و مبارزات انقلابی و نیز حضور در ناآرامی‌های کردستان، جبهه‌های جنوب و کشور لبنان را شامل میشود. از این حیث، این اثر در میان آثار متنوعی که تا کنون در مورد حاج احمد متوسلیان به زیور طبع آراسته شده، متفاوت و پربارتر است.

«ایستاده تا همیشه»

این کتاب به نوعی راوی خاطرات حاج احمد متوسلیان در دوران حضور در منطقه کردستان و به ویژه مریوان است که توسط فاطمه وفایی‌زاده تدوین شده است.

در خلاصه این کتاب آمده است: کتاب «ایستاده تا همیشه» حاصل گفت‌وگوهایی مفصلی با همرزمان جاویدنشان احمد متوسلیان است که هرکدام پس از معرفی خود و نقششان در حوادث کردستان و جبهه‌های غربی، نسبت خود را با این سردار پرآوازه بازگو کرده‌اند.

همرزمانی که هرکدام «برادراحمد» را از زاویۀ خودشان روایت کرده‌اند؛ مریم کاتبی در بیمارستان مریوان «برادر»ی سخت‌گیر به پرستار و مهربان با رزمندۀ بسیجیِ زخمی را ملاقات کرده است؛ مجتبی عسگری در کوه‌های پربرف کردستان فرمانده‌ای را دیده که خشاب اسلحه را بر کمر سربازش می‌کوبد، اما ساعتی بعد او را در آغوش می‌گیرد؛ نعمت‌الله حکیم سردارِ تنهایی را در «شنام» دیده که تنها نیروی حاضربه‌یراقش پسری ۱۷ ساله بوده است و محمدجواد اکبری آهنگر بعد از حاج‌احمد، روزهای تنهایی در مریوان را تجربه کرده است.

«ایستاده تا همیشه» به دنبال ترسیم چهره‌ای فرشته‌گونه از فرمانده‌ای جاویدنشان نیست، بلکه تلاش دارد غبارهای روی چهرۀ او را کنار بزند و «برادر احمد» واقعی را پیش روی مخاطب قرار دهد.

همچنین در کنار این کتاب ها، برخی از پژوهشگران تاریخ جنگ ایران و عراق و همرزمان احمد متوسلیان نیز روایت هایی از این شهید بزرگوار نقل کرده اند که با هم مرور می کنیم.

شهید سلیمانی در مورد احمد متوسلیان چه گفت؟

حمید داودآبادی نویسنده دفاع مقدس می‌گوید: «بنده در اسفند 97 در مراسمی خدمت سردار سلیمانی رسیدم و این اتفاق گره‌گشای پرونده حاج احمد بعد از 37 سال برای من بود، به حاج قاسم عرض کردم “بنده 25 سال روی پرونده حاج احمد متوسلیان کار کردم.”، حاج قاسم فرمودند “طی این تحقیقات به چه‌چیزی رسیدی؟”، که بنده عرض کردم که “حاج احمد و همرزمانش همان روز شهید شدند.”، و حاج قاسم نیز تأکید فرمودند “بله، هر 4 نفر همان شب شهید شدند.”»

او همچنین اظهار می‌دارد: «بنده 25 سال کار تبلیغاتی کرده‌ام و تا امروز حتی یک سند دال بر زنده بودن حاج احمد متوسلیان و همرزمانش در دست نیست»، و می‌گوید: «تمام اخبار و شواهد بر این دلالت دارد اسعد شفتری کسی که در کشتن نقش داشته بود، کریم بقرادونی و چهار نفر این فالانژها یک حرف مشترک زدند، در مستند «در جست‌وجوی حقیقت» گفتند که “ماشین را به‌همراه یکی از جنازه‌ها بردیم جلوی دفتر حزب بعث عراق در طرابلس لبنان گذاشتیم.”، این ادعای آن‌هاست، همچنین بعداً اطلاعات کشور سوریه ماشین را پیدا کرد و برد.»

عباس برقی از همرزمان احمد متوسلیان نیز معتقد است که وی شهید شده است، او می‌گوید: «حاج احمد روحیه‌ عجیب و غریبی داشت؛ من اصلاً نمی‌پذیرم چهار نفر فالانژ توانسته باشند حاج احمد را اسیر بگیرند. من احساس می‌کنم این‌ها آمدند دست حاجی را ببندند، اسیرش کنند حاجی هم که تحمل ندارد با آن‌ها درگیر شده و آن‌ها هم به ایشان شلیک کرده‌اند.»

او در همین رابطه خاطره‌ای نیز بیان و عنوان می‌کند: در جریان حمله اسرائیل به جنوب لبنان در سال 1361 از لبنان بی‌سیم زده بودند و حاج احمد خیلی ناراحت بود، بعد ما به ایشان گفتیم “ان‌شاءالله مشکل حل می‌شود.”، بعد از گفتن آن حرف‌ها ایشان با ناراحتی گفت “من که به لبنان بروم دیگر برنمی‌گردم…”، مدتی بعد ایشان گفت “شما عملیات فتح‌المبین را به‌یاد داری؟ در آن قرار بود امکانات زیادی در اختیار ما بگذارند ولی امکانات کمی در اختیار ما قرار گرفت. من شب‌هنگام برای وضو گرفتن بیرون رفته بودم و فکر می‌کردم که با این امکانات کم و با این وسائل ناچیز نمی‌توانیم کاری کنیم و پیروز شویم.

در این فکر بودم که فشار دستی را بر شانه‌ام احساس کردم، وقتی که برگشتم برادر پاسداری را دیدم که از پاسداران خودمان نبود، گفت «برادر احمد، شما از خدا و ائمه‌اطهار غافل شدید و توکل خود را از دست داده‌اید و به فکر ماشین و وسایل افتاده‌اید، به خدا توکل کنید، شما پیروزید»، من از خدا خواسته‌ام که به‌دست شقی‌ترین آدم‌های روی زمین یعنی صهیونیست‌ها به شهادت برسم و می‌دانم حتماَ خداوند این دعای مرا مستجاب خواهد کرد.”

کسی آمده به اسم احمد متوسلیان، این بابا پدر ما را درآورده!

یکی از همرزمان متوسلیان تعریف می کند که همراه حاج احمد با لباس کُردی، کنار جاده ایستاده بودیم که ماشینی به ما نزدیک شد. دو نفر از افراد کومله داخل ماشین بودند. آنها به خیال اینکه ما هم از خودشان هستیم، نگه داشتند و ما را سوار کردند. من که زبان کردی بلد بودم، شروع به صحبت با آنها کردم و پرسیدم: «از نیروهایی که تازه از سپاه تهران اومدن چه خبر؟»یکی از آنها با ناله گفت: «چی بگم، توی اون ها یه کسی اومده به اسم احمد متوسلیان، این بابا پدر ما رو درآورده، از موقعی که اومده، تمام کار و کاسبی ما کساد شده، به تمام کمین های ما ضدکمین می زنه. عملیات هاش خانمان سوزه.»

در تمام این مدت حاج احمد ساکت و آرام نشسته بود و جاده را نگاه می کرد. در یک آن، وقتی فرصت را مناسب دیدم، به سرعت اسلحه راپشت سر یکی از آنها گرفتم، آنها باورشان نمی شد. ماشین را نگه داشتند. با کمک حاج احمد دست و پای آنها را بستیم و حرکت کردیم. در راه خطاب به یکی از کردها گفتم: «اگر احمد متوسلیان رو ببینی، اونو می شناسی؟» مرد کرد گفت: «نه! قیافه شو ندیدم» یک نگاه به حاج احمد انداختم و به مرد کرد گفتم: «اون مردی که کنارت نشسته احمد متوسلیانه» مرد کرد نگاهی به حاج احمد کرد و حاج احمد هم در چشمان او خیره شد. هنوز حاج احمد چشم از چشم او برنداشته بود ماشین را نگه داشتیم و او را پیاده شد.

خاطره دیدار حاج احمد با امام(ره)

یکی از همرزمان جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان، خاطره دیدار حاج احمد با امام (ره) را اینگونه روایت می کند: در فضایی که بنی صدر برای اختلاف بین نیروهای سپاه و ارتش در غرب تلاش می کرد، سختی ها و تلخ کامی ها به وجود می آمد که تنها سنگ صبور حاج احمد و دیگر سرداران سپاه غرب، فرمانده سپاه منطقه 7 کرمانشاه، حاج محمد بروجردی بود. مکاتبات حاج احمد، به عنوان زبده ترین فرمانده جبهه های کردستان با فرمانده مافوق خود، سردار کبیر «محمد بروجردی» در این مقطع، سرشار از جملاتی آتشین در اعتراض به خیانت ها و کارشکنی های متعمدانه بنی صدر بود که این نامه ها نیز که بنا بر مصلحت اندیشی دلسوزانه سردار بروجردی، تندی های آنها گرفته شده بود، باز چنان آتشناک بود که ماشین جعل و تهمت و شایعه سازی جبهه متحد ضدانقلاب به کار افتاد.

طرفداران بنی صدر برای مشوش ساختن سیمای احمد متوسلیان دست به کار شدند. از جمله شایعاتی که لیبرال ها علیه او سر زبان ها انداختند، این بود که فرمانده سپاه مریوان، منافق است! البته وقتی این شایعه به گوش احمد رسید، با حلم و صبر عجیبی با این قضیه برخورد کرد. با آن که از درون می سوخت، هیچ به روی خودش نیاورد و فقط می خندید! کار به حدی بالا گرفت که یک روز خبر رسید از دفتر حضرت امام (ره) او را خواسته اند.

حاج احمد سخت نگران وضعیت حساس جبهه مریوان در آن روزهای دشوار جنگ های کردستان بود. به تهران آمد و خود را به دفتر حضرت امام (ره) معرفی کرد… گفت: «به تهران رفتم تا ببینم چه کارم دارند.» دیدم قرار است به دست بوسی حضرت امام (ره) برویم. در دفتر به من گفتند: «شما احمد متوسلیان هستید؟» گفتم: «بله». گفتند: الان که خدمت حضرت امام می روی، مثل حالا که در چشم های ما نگاه می کنی، آنجا به چشم های امام نگاه نکن! فقط جواب سؤالات آقا را بده، هیچ مسأله ای هم نیست. نگران نباش.

سپس من را به خدمت امام (ره) بردند. دیگر نفهمیدم چه شد… بغض گلویم را گرفته بود. خدایا! مگر می شد باور کرد؟! مرا به خدمت امام آورده اند!… امام(ره) فرمودند: «احمد! شما را می گویند منافق هستی؟!» گفتم: «بله، همین حرف ها را می زنند!…» دیگر نتوانستم چیزی بگویم. امام (ره) ادامه دادند: «برگرد، همان جا که بودی، محکم بایست!…» وقتی احمد به اینجای حکایت رسید، با ذوق و شوق گفت: حالا دیگر غمی ندارم، تأیید از حضرت امام(ره) گرفتم!»

خاطره جالب محافظ محسن رضایی از شوخی با حاج احمد

محمود مسافری: داخل حرم مطهر حضرت زینب (س) هیئت عالی رتبه سیاسی نظامی ایران متشکل از علی اکبر ولایتی وزیر امور خارجه، سرهنگ محمد سلیمی وزیر دفاع، سرهنگ صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش، احمد متوسلیان فرمانده تیپ محمد رسول الله (ص)، محسن رفیقدوست مسئول پشتیبانی و تدارکات سپاه پاسداران و بقیه مشغول زیارت هستند. همراه هرکدام از شخصیت های سیاسی نظامی، دو نفر سپاهی به عنوان محافظ حضور دارند. محافظ های سرهنگ سلیمی و صیاد شیرازی لباس ارتشی بر تن دارند.

همه محافظین، درحالی که به طور منظم لباس نظامی بر تن دارند، پیراهن خود را روی شلوار انداخته اند. در آن میان محمود مسافری چشمش می افتد به حاج احمد متوسلیان که در کناری ایستاده و رو به ضریح، مشغول گفتن ذکر است. تیپ منظم نظامی حاج احمد توجه او را به خود جلب می کند. لباس فرم سپاه اتو کشیده، پیراهن خود را داخل شلوار گذاشته و فانسقه ای سبز رنگ را محکم به کمر بسته است. یک کیف برزنتی سبز رنگ کوچک حاوی قطب نما در سمت چپ و غلاف چرمی سیاه رنگ که کلت کمری برتا داخل آن قرار دارد، بر پهلوی راست او قرار دارد. محمود خودش را می رساند کنار حاج احمد و با لبخند به او می گوید:

– می گویم حاجی، ماشاءالله چقدر منظم و خشک تیپ زدی!

حاج احمد با تعجب می گوید:

– چطور مگر؟

تیپ محافظ ها را به او نشان می دهد و می گوید:

– ما همه پیراهن هایم مان را گذاشته ایم روی شلوار، ولی فقط شما پیراهنت را داخل شلوار گذاشتی.

– خب مگر عیبی دارد؟

– عیب که نه. ولی می خواهم بگویم ماشاءالله کمر باریک هم که هستی. ..

و شیطنت آمیز می خندد.

حاج احمد هم با او می خندد و می گوید:

– ای شیطون. ..

– نه حاجی جان اصلا منظوری نداشتم.

– بله درست می گویی هیچ منظوری نداشتی!

– فقط می خواستم بگویم این جوری خوب نیست.

– چرا خوب نیست؟ چون کمر شما باریک است و این طوری فانسقه را محکم به کمرتان بستید، این نظامیان سوری که می بینند پیش خودشان می گویند: این بابا با این هیکل لاغر و ضعیف بلند شده از ایران آمده این جا که مثلا به ما کمک کند؟ این که با یک باد کمرش می شکند!

و هر دو با هم می زنند زیر خنده.

 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.